پياده روي را دوست دارم در هواي آفتابي يا ابري حتي باراني با كمي تگرگ شايد مسخره بنظر رسد ولي من كيف ميكنم شايد كفش پاهايم را شلاق زند ولي من ذوق ميكنم. لعنت بر خستگي. در طول راه با خودم حرف ميزنم آنچه كه هر كس بشنود فقط مي خندد و با چشم ترحمي كه بر ديوانه مينگرد به من نظر ميكند من باز ميرم به دور دستها. شوق رفتن سختي بازگشت را از يادم ميرهاند
آنچنان به اطراف مينگرم انگار تازه از پشت كوه آمده ام همه جا زرق و برق دود سيمان. اجر و آهن به چشم ميخورد پس كجاست آنچه كه به آن طبيعت گويند. نكند مردمان هله اش گفتند و فرار كرده نكند اين منم كه بيگانه ام واينجا ناكجا آباد است . واي. واي بر من واي بر مردمان اين خرابه درد پاها زور ميگويد كاش ميتوانسم بزنمش زير چشمش كبود ميشد آخي انوقت دلم ميسوخت كاش ميشد خواهش كنم با من مدارا كند. صدايي به گوش ميرسد چشم ها به طرف صدا ميچرخند آهن پاره ي سفيد رنگ است با چشمون خمار تويوتا كمري ... چه زيباست ولي مال آدم حسابي هاست نه من پريشان و خراب. اي آسمان ببين اين رخش را چه مي تازد 8 سيلدنرش چابكتر است و سريعتر مي تازد بايد گنج قارون داشت تا بتوان بر زيتش پا نهاد ادامه ميدهم به راه فشار ميدهم به مغزم تا آه نكشم ولي اين هوا وهوس نميگذارد كاش در 200 سال پيش ميزيستم تا با لذت و بي منت در كوچه هاي خاكي دوچرخه ميراندم با لذت هي روزگار به كجا ميروي تند تند من جا ماندم
No comments:
Post a Comment